محل تبلیغات شما



با سلام خدمت همه ی دوستان عزیز دقیقا بعد از دوساله دارم میام که پست بزارم .تا موقعی که این فیس بوکو این چیزا هنوز نیومده بود روو دور بلاگفا رو خیلی دوست داشتم الان حتی نمیتونم یه مطلب بنویسم .من خودم به شخصه تهاجم فرهنگی رو حس کردم .!!!


نامه پیرزن به خدا
یک روز يك کارمند پست که به نامه‌هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می‌کرد متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه‌ای به خدا
با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.در نامه این طور نوشته شده بود:

خدای عزیزم بیوه زنی هشتادوسه ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می‌گذرد. دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود ید.
این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می‌کردم. یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده‌ام، اما بدون آن پول چیزی نمی‌توانم بخرم. هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم . تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن .

کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد. نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند. در پایان نودوشش دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند .
همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند. عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت، تا این که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید که روی آن نوشته شده بود: نامه‌ای به خدا !
همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود :

خدای عزیزم، چگونه می‌توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم. با لطف تو توانستم شامی ‌عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم. من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته‌اند!!.


چهار سالم بود که او را از دست دادم یا بهتر بگویم از نعمتش بی بهره شدم .هرموقع که او را به خاطر

می اورم خاطراتی اندک و ناچیز به ذهنم خطور می کندکه یاد اوری انها برایم بسیار مشکل است

هر گاه به یاد او می افتم ارزویی در دلم زنده می شود .یک بار بیشتر ارزویم براورده نشد و او را در

عالمی دیگر و با چهره ای متفاوت زیارت کردم اری او واقعا پدری اسمانی بود .در ان خواب مرا نصیحت

می کرد حرفهایی در مورد ان جهان می زد که بسیار شنیدنی بود .اما حرفهایی با لحن نا رضایتی در

مورد مادرم می زد که بسیار مرا ناراحت می کرد .ظاهرا در ان جهان هم نگران رفتار من و برادرانم با

مادرم بود .در ان خواب او بسیار زیبا شده بود همانند فرشتگان براستی که او عشقی اسمانی

نسبت به مادرم داشت . پدر اسمانیم روزت مبارک


                                                     بنام خدا

      

                                              مادرم   مادرم بود

 

   شیرین ترین وازه ای که از دهان بشریت بیرون می اید (مادر) است و زیباترین صدا گفتن مادر .

وازه ای کوچک اما بسیار بزرگ و مملو از عشق وامید و مهربانی و انچه در دل بشریت است .

مادر همه چیز زندگی است . تسلیت در هنگام اندوه و امید در نا امیدی و یاس و

قدرت در نا توانی و چشمه ای است از دلسوزی و امرزش

انکه مادرش را از دست می دهد سینه ای را از دست می دهد که بدان تکیه می زده

و دستی که او را برکت می داد و چشمانی که از او نگهبانی می کرد.

هر چیزی که درطبیعت  است نشانی  ازنقش مادر ی دارد

خورشید مادر این زمین است و او را با گرمایش شیر می هد وبا نورش در اغوش

می گیرد و از ان جدا نمی شود مگر انکه در هر غروبی او را بخواباند.

زمین هم مادر درختان و شکو فه ها و گل هاست .

همچنان که درختان و گل ها برای میوه ها و بذر های زنده مادران ددلسوزی هستند.

و مادر هر چیزی در این هستی و روح کلی و ازلی و ابدی که سرشار از عشق و زیبایی است

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها